کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام

شاعر : مهدی علی قاسمی     نوع شعر : مرثیه     وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن     قالب شعر : غزل    

ساقی بریز باده که فصل شراب شد            بر ما مـدال نـوکـریت انـتـساب شد

مسلم پس از نگـاه کـریـمانۀ تو بود            در خانۀ عـلی به گـدایی حساب شد


دستت جدا شده که بگیری تو از کرم            دست کسی که در به درِ بوتراب شد

وقـتـی شنـیـد امّ بـنـین قـصـۀ تو را            ازماجرای دست تو قلبش کباب شد

رفـتی کـنـار آب ولـی تـشـنـه آمدی            از غـصه قـلب آب برای تو آب شد

یابن عـلی، شبـیه پـدر این محاسنـت            با ضربه‌ای به خون سر تو خضاب شد

تیر سه شعبه‌ای که به جسم تو زد عدو            بعد از تو سهم حنجر طفل رباب شد

بی تو درون شام بـلا لفظ خـارجی            بر خـاندان پـاک پیـمبـر خطاب شد

ای تکـیه گـاه زینب کـبری بیا ببین            خواهر چگونه وارد بزم شراب شد

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ایراد محتوایی و معنایی در مصرع اول بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و همچنین انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید زیرا سلمان پیش از به دنیا آمدن حضرت عباس مرید امیرالمومنین بود لذا کلمۀ مسلم جایگزین گردید که دارای ایهام و به دو معنایی « مسلم بن عقیل» و « مسلمان» می باشد.

سلمان پس از نگاه کـریمانۀ تو بود            در خانۀ عـلی به گـدایی حساب شد

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما به دلیل مستند نبودن و یا تحریفی بودن مطالب و مغایرت با روایات معتبر؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور اجتناب از گناه تدلیس یا تحریف سخان ائمّه؛ بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنیدزیرا موضوع تیر به چشم حضرت عباس خوردن در هیچ کتاب معتبری نیامده است

تیر سه شعبه‌ای که به چشم تو زد عدو            بعد از تو سهم حنجر طفل رباب شد

بیت زیر به دلیل عدم رعایت توصیه های علما و مراجع و عدم رعایت شأن اهل بیت در مصرع دوم حذف شد

وقتی ز روی اسب فتادی تو بر زمین            دشمن به فکر غارت و کشف حجاب شد

مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام

شاعر : محمد علی مجاهدی نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

دیـده‌ام در کـربـلای دسـت تـو            عـالـمـی را مـبـتـلای دست تو

کربـلا اینـقـدر شیـدایی نداشت            بی‌تو و بی مـاجـرای دست تو


علقمه در علـقـمه تـکـثـیـر شد            مـوج پـژواک صدای دست تو

دیـدم از آغـاز پـایـانی نـداشت            قـصۀ خـونگـریه‌های دست تو

چشم من با گریه می‌بندد دخیل            بر ضریـح با صفـای دست تو

هر که با دست تو دارد عالمی            من که می‌میرم برای دست تو

تا همیشه دست تو مشکل گشاست            ای خدا مشکل گشای دست تو

اوفـتـاد از پـا امــام عــاشـقـان            تا که خالی دیـد جای دست تو

آب پاکی روی دست آب ریخت            ای به قـربـان صفای دست تو

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل مستند نبودن و مغایرت با روایت های معتبر حذف شد

خم شد و برداشت و با احترام            بوسه زد بر پاره‌های دست تو

زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت عباس

شاعر : سعید کمیجانی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

ترک به روی لبت از خجـالت افـتاده            و رد نـیـزه به روی کـمـانـت افـتـاده

پس از نیامدن و چند لحظه تاخـیرت            درون خـیـمـه رقـیـه به لـکـنت افتاده


تو آبـروی حـرم بودی ای دلاور من            ببـین چگونه حـرم از صلابت افـتاده

بگو چگونه تورا در بغـل بگـیرم من            چـقـدر؛ نـیـزه به قـصد اهـانت افتاده

به من بگو تو برادر فقط همین یکبار            که چـند ساعت دیگـر حسیـنت افتاده

صدای هـلـهـلـه می‌آید از سپـاه یـزید            ببـیـن حسیـن تو از استـقـامـت افـتاده

ترک به روی لبت از خجـالت افـتاده            و رد نـیـزه بـه روی کـمـانـت افـتاده

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل مستند نبودن و مغایرت با روایت های معتبر حذف شد

عـلـم بـدوش حـرم ای امیـر علقـمه‌ام            چگـونه  نـیـزه به جـان دهـانت افتاده

بیت زیر به دلیل تحریفی بودن و مغایرت با روایت های تاریخی حذف شد؛ زیرا در روایات معتبر کتب تاریخ الامم والملوک ج ۵ ص ۴۵۵؛ الکامل فی‌التّاریخ ج ۱۱ ص ۱۹۲؛ مَقْتَل خوارزمی ج ۲ ص ۱۰۱؛ مُثیرُالأحْزان ص ۲۸۸؛ مَناقِبِ آلِ ابیطالب ج ۴ ص ۶۰؛ بحارالأنوار ج ۴۵ ص ۱۲۵؛  جلاءالعیون ص ۵۹۸؛ منتهی الآمال ۴۷۴؛ نفس المهموم ص ۵۱۷؛ مقتل جامع ج۲ ص ۳۴؛ مقتل امام حسین ۲۰۹؛ تصریح شده است که خولی سر را در کنج یات و در زیر تشتی قرار دادند، موضوع تنور خولی برای اولین بار در قرن دهم در کتاب روضة الشهدا تحریف شده است؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید

سرت زمان شهادت به چادر خـاکـی            سرم درون تـنـور از جـسارت افتاده

مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام

شاعر : بهنام فرشی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

آه از آن دم خیمه‌ها در اضطراب افتاده بود           حـضرت سـقـا کـنـار نهـر آب افتاده بود

هم امیـد تشنـگـان هم قـوّتِ قـلب حـسین           هـم تــمـامِ آرزوهای  ربـاب افـتـاده بـود


تا زمین خورد آن شغالانِ فـراری آمدند           شیر بی‌پـنجه ولی روی تراب افتاده بود

امتزاج خاک و خون در صورتش معلوم کرد           پـای سـقـا گـویـیا بـنـد رکـاب افـتاده بود

سرور خوبان عالم تا شنید ادرک اخاک           آمد آنجـایی که پـور بوتـراب افـتاده بود

اتـفـاقـی نـادر و بـیـگـانـه با عـلـم نجـوم           مــاه روی زانــوان آفــتـاب افـتـاده بـود

در تمام مـدت سی سال و انـدی نـوکری           بار دوم بود پیش او به خواب افتاده بود

دست‌ها تک تک تیمّم کرد صورت هم جدا           از شکوه سجده، در سجده ثواب افتاده بود

قدِّ رعنا،روی اسب و یک تنِ بی‌تکیه گاه           عـلت اینهـا بود ایـنـگـونه خـراب افـتاده

چیست اسباب شفاعت بر غلامان حسین!           عالمی در این سوال امّا جواب افتاده بود

: امتیاز

زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت عباس

شاعر : ناشناس نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

پُـر از گـره شده کـارم گره گـشا افتاد            عـلـیِ در نـجـفـم بـیـن کــربــلا افـتـاد

چه زخمها به تنش بود و باز ناله نکرد            به فکر غربت من بود و بی‌صدا افتاد


تمام هوش و حواسش به خیمه بود و به مشک            کسی شکست پرش را و بی هوا افتاد

چنان عمود به فرق سرش اصابت کرد            که استـخـوان سـر او به چـند جا افتاد

بلند مرتـبه شاهی قـدش خـمیـده شد و            بـلـنـد مـرتـبـه سـردار زیــر پـا افـتـاد

بـرادرم که صـدا کرد خـوب فـهـمـیدم            به دست بـوسـی زهـرا رسیـد تا افـتاد

خـبـر رسیـد کـه امـنـیـت حـرم رفـتـه            خـبـر رسیـد زنـی بین خـیـمـه‌ها افـتاد

: امتیاز

مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام

شاعر : محمد قاسمی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

چون عطش را مدار ابالفضل است            روضـۀ روزه دار اباالـفـضل است
بـا هــمـان مَـشـک خــالـی و پــاره            ســاقی روزگـار ابـا الـفـضـل است


ذکـر مـا تـا بـه صبـح، یـا عـلـی و            بــینِ لـیـل و نهار ابا الـفـضل است
سـورۀ فـجـر مـا شـده ست حـسیـن            سـورۀ إنـفـِطـار ابـا الـفـضـل اسـت
در مـــواســات و در وفــــا و ادب            اوّلْ آمــوزگــار ابـا الـفـضـل اسـت
نـه فـقـط ما که مـاه معـتـرف است            مـاهِ شـبـهـای تـار ابا الـفـضل است
از ازل بــوده اسـت پـــا بـــر جـــا            تـا ابـد بـرقـرار، ابـا الـفـضل اسـت
پــیــشِ زهـــرا بـــرای أمّ بــنــیــن            مـایــۀ افــتـخــار ابا الـفـضـل اسـت
هـمـه بـعـد از ظـهــور مـی‌بــیـنـنـد            که عـلـمـدارِ یـار اباالـفـضـل اسـت
عَــضـُدِالـحَـیْـدر اسـت یـعــنـی کـه            دست پـروردگـار اباالـفـضـل است
قـوس ابــرویِ او بـه مـا فـهـمــانـد            الگــوی ذوالـفـقـار ابا الفـضل است
سَــرو افـتـاده‌ای که بـر تـن اوست            زخم بیش از هـزار ابا الفضل است
آنـکــه بــاریـده تــیــر بــر ســر او            از یـمـیـن و یـسـار اباالفـضل است
بـر جـبـیـن حـسیـن حـک شـده کـه            عـلّـت انـکـسـار ابـا الـفـضـل اسـت

: امتیاز

مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام

شاعر : سید پوریا هاشمی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

در بیـن این شب ها شب تو فرق دارد            چون بیـن ما اصلاً تـب تو فـرق دارد

از پرچمی که روی دوشت فخر میکرد            مـعـلـوم شـد که منـصب تو فرق دارد


مـثـل عـلـی مـرد خــدا؛ مـرد دعـایـی            در سجـده یـارب یـارب تو فرق دارد

عـباسیـون را به بصیـرت می‌شنـاسند            آقــا اصــول مـکــتـب تـو فــرق دارد

تو پـیـر عـشقی میـر عـشاق الحـسینی            بـا کـل عــالـم مـذهـب تـو فــرق دارد

با دست دادن عـشق را اثـبـات کردی            طــرز بـیــان مـطـلـب تـو فـرق دارد

وقتی که زانـو میزنی در پـای محـمل            یـعـنـی رکــاب زیـنـب تـو فـرق دارد

در دست هایت آب بود اما نـخـوردی            از تـشـنـگـی زخـم لـب تو فـرق دارد

وقـتی به تو آقا به نـفسی انت را گفت            در آسمـان جبـرئیل فـوراً مرحبا گفت

: امتیاز

مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام

شاعر : محمدرضا سلیمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : غزل

ای بسته به دست تو دل پیر و جوان‌ها            ای آنکه فرا رفته‌ای از شرح و بیان‌ها

تا عـطـر تو آمـد غـزلـم بـال در آورد            آزاد شـد از قـیـد زمـان‌ها و مـکـان‌ها


می رفت فرات از عطش عشق بمیرد            بخشید نـگـاه تو به خـونش جـریـان‌ها

مست تو فقط خیمۀ بی آب نبوده است            از دست تو مستند همه مرثیه خوان‌ها

مشک تو که افـتاد دل فـاطـمه لـرزید            خاک همه عـالم به سر تیر و کـمان‌ها

این گوشه عمو آب شد، آن گوشه سکینه            این بـیت چه بایـد بـکـند در غـم آن‌ها

ای هر چه امان نامه ببیـنید و بسوزید            این دست رد اوست بر این گونه امان‌ها

: امتیاز

شهادت حضرت عباس علیه السلام

شاعر : حسن لطفی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

علقمه موج شد، عكسِ قمرش ریخت به هم            دستش افتاد زمین، بال و پرش ریخت به هم

قــبـل از آنی كــه بـرادر بـرسـد بـالـیـنش            پدرش از نجف آمد، پدرش ریخت به هم


به سـرش بـود بـیـایــد به سـرش ام بنـین            عوضش فاطمه آمد به سرش ریخت به هم

كِتـف ها را كـه تكان داد، حسیـن افتـاد و            دست بگذاشت به رویِ كمرش، ریخت به هم

خواست تا خیمه رساند، بغلش كرد، ولی            مادرش گفت به خیمه نبرش، ریخت به هم

نـه فقط ضرب عمـود آمـد و ابـرو وا شد            خورد بر فرقِ سرش، پشتِ سرش ریخت به هم

تیـر بـود و تبـر و دِشـنه، ولـی مـادر دید            تیر از سینه كه ردّ شد، جگرش ریخت به هم

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر علاوه بر اینکه ارتباط معنایی منطقی بین دو مصرع وجود ندارد در شأن اهل بیت هم نیست لذا حذف شد.

تا كه از گیسویِ او لختۀ خون ریخت به مشك            كیـسویِ دختركِ منتظـرش، ریخت به هم

قصۀ تیر به چشم حضرت عباس خوردن در هیچ کتاب معتبری نیامده است و مستند و صحیح نیست ضمنا موضوع دو بیت بعدی نیز مستند و صحیح نیست لذا ابیات زیر حذف شد. جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

تیـر را با سرِ زانـوش كشیـد از چشـمش            حیف از آن چشم، كه مژگانِ ترش ریخت به هم

خواهرش خورد زمین، مادرِاصغر غش كرد            او كه افتاد زمین، دور و برش ریخت به هم

بـه سـرِ نیـزه ز پهـلو سرش آویـزان بود            آه بـا سنگ زدند و گـذرش ریخت به هم

بیت زیر به جهت انطباق با مقاتل معتبر تغییر داده شد؛ ضمن عرض احترام به شاعرانی که اینگونه اشعاری میسرایند و دعا و آرزوی قبولی این طاعات آنها به درگاه حضرت سیدالشهدا ؛ به نظر ما اینگونه اشعار که بطور خیلی مکشوف و نامناسب مطالبی را مطرح می کنند مغایر توصیه های مراجع و علما مبنی بر پرهیز از خواند روضه های سخت و مکشوف است و توصیه میکنیم از خواندن آنها در مجالس خوداری شود

تیـر بـود و تبـر و دِشـنه، ولـی مـادر دید            نیزه از سینه كه ردّ شد، جگرش ریخت به هم

زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت عباس علیه السلام

شاعر : مهدی مقیمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

پرچمت افتاد و این قصه توانم را گـرفت            جسم پر خون تو نــور دیدگــانم را گرفت

دست بی رحمی میانِ ابروانت را شکافت            با عـمودت بر زمین زد آسمانم را گرفت


کاسه ها از دست ها افتاد یک یک بر زمین            مشک افتــاد و امیــد کـودکــانم را گرفت

اربــاً اربا دیــدن اکبــر امــانــم را بُــرید            قطعه قطعه دیـدن عباس جــانم را گرفت

ای الــهی بـشـکـنـد دست حکیم ابن طفیل            کاین چنین از من علمدار جوانم را گرفت

تا که خواباندم عمود خیـمه ات را بر زمین            ترس از سیـلی وجود دختــرانم را گرفت

قبل از این سمت حرم دشمن نگاه چپ نکرد           وای بر زینب که دشمن پاسبانم را گرفت

ای بــرادر دشمن تو با گــرفتــن از منـت           اذن مـرکب تاختن بر استخـوانم را گرفت

بی برادر ماندن آخر حـاصلش این میشود           نیزه خوردم بی هوا و خون دهانم را گرفت

گوشه ای از نیزۀ دشمن لبــم را پاره کرد           گوشه ای از نیزه، دندان و زبانم را گرفت

: امتیاز
نقد و بررسی

با توجه به اینکه قصۀ تیر به چشم حضرت عباس خوردن در هیچ کتاب معتبری نیامده است و مستند نیست بیت زیر تغییر داده شد. جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

پرچمت افتاد و این قصه توانم را گـرفت            چشم پر خون تو نــور دیدگــانم را گرفت

با توجه به توصیه علما و مراجع مبنی بر پرهیز از خواندن روضه ای سخت توصیه میشود از خواندن ابیاتی همچون ابیات زیر در مجالس تا حد امکان خوداری شود

بی برادر ماندن آخر حـاصلش این میشود           نیزه خوردم بی هوا و خون دهانم را گرفت

گوشه ای از نیزۀ دشمن لبــم را پاره کرد           گوشه ای از نیزه، دندان و زبانم را گرفت

شهادت حضرت عباس علیه السلام

شاعر : حسن لطفی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

برادری به زمین بود و بال و پَـر میزد            برادری به سرش بود و هِی به سر میزد

برادری به زمین از لبش جگر میریخت            برادری به ســرش ناله از جگــر میـزد


چــقــدر بر بــدنش جــای تیــر پـیــدا بــود            کنــار هلهـلــه ها دست بر کــمر میــزد

دو دست در بغل و یادِ مــادرش میکرد            دوباره حرف در و چوبِ شعله ور میزد

خبر رسید به زیـنب و بعد از آن خاتون            گره به معجــرِ طفلانِ بی خبــر میــزد

کمی ز ساقۀهر تیر از دو سـو پیداست            کسی که بغض علی داشت تا به پَر میزد

امیــد اهل حــرم بــود؛ زآن جهت باشد            اگـر حسین نشستــه به روی سـر میزد

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر ابیات اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین ابیات زیر کنید.

برادری به زمین از لبش جگر میریخت            برادری به ســرش داد از جگــر میـزد

چقدرچین و چروک است رویِ این صورت            کنــار هلهـلــه ها دست بر کــمر میــزد

برای خــاطر هشتاد و چهار خــانم بود            اگـر حسین نشستــه به روی سـر میزد

بیت زیر علاوه بر اینکه دارای ایراد محتوایی است و در شأن اهل بیت نیز نمی باشد هیچ ارتباط معنایی هم بین دو مصرع وجود ندارد لذا تغییر داده شد.

رشیــد بــودنِ او کــار دست زیـنب داد            گره به معجــرِ طفلانِ بی خبــر میــزد

موضوع تیر به چشم حضرت عباس خوردن در هیچ کتاب معتبری نیامده و مستند نیست لذا بیت زیر حذف شد. جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

کشید تیر به زانــو و چشمهایش ریخت            سه شعبه زخم خودش را عمیق تر میزد

شهادت حضرت عباس علیه السلام

شاعر : جعفر منصوری نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مثنوی

بــا ادب آمـد بـه نــزد پـیــر عـشـق            گفـت کی فـرمـانـروا و مـیر عشـق
رخـصـتـم ده تـا سـوی مـیـدان روم            امــر
فــرمـا کـز پـی فــرمـان روم


بـــاز کـن از پــای مـن زنـجـیـر را            تـا بـکـی زنـجــیـر بــایـد شـیـر را
گفت شاهش کای به امرت انس و جان            قــطـرۀ آبــی اگــر بـسـتــه بـجــان
عـزم جـنگ ای شیر لخـتی دیر
کن            فـکــر حـال کـودک بـی شـیـر کـن
چـون سپـند از
مجمـرهـستـی جهـید            آه سـردی از دل پُـر خـون کــشیـد
زد به
قـلب لـشـکـر آنگـه بـا شتـاب            رانـد یکـسـر تــا کـنــار شــــط آب
خشک مشک خویش را سیراب کرد            کف ز
سـوز تـشـنگـی در آب کـرد
خواسـت تا نـوشـد از آن آب زلا ل            یــادش آمـد زان خـدیـو ذوالـجـلال
گفت ای عـبــاس کــو شــرط ادب؟            آب می نـوشـی و
شاهت تشنـه لب؟
از شـریـعه رانـد سـوی خـیـمـه
گـاه            کــوفـیــان گــشـتـنـد او را سـد راه
بـر کـشـیـد او ذوالـفــقــار حـیـدری            زد بـر آن قـــوم یـهـود خــیــبـری
برق تـیغـش شد زماهـی تـا بـه مـاه            روز دشـمـن کـرد بر
کوهـی سـیاه
روبهان از ضـرب تیغـش در
فـرار            شـیـر را از دل شده صبـر و قرار
سی هزارش یک طرف او یک
تنـه            زد بـه لشکــر میــسـره بر میـمـره
همچـــو دریـا آمـده لـشکــر بجـوش            خشمگین آن شیـردرجوش خروش
از نهـیـب سـم اسب آن پـهـن دشـت            شد زمین شش؛ آسمان گردید دشت
خـود تـو گـفـتی رسـتخـیـز
عـام شد            روز کـوفـی تـیـره تـر از شـام شـد
شـیـر حـق گردیــده گـرم کـار زار            آمــدش در یــاد؛ آن فـــرمـان یــار
کاینچـنـیـن گفت آن خـدیو مستطاب            جنگ و کین بگذار رو از بهـر
آب
دست او شـد بـستـه از فــرمان پـیر            روبهـان گـشـتـند آن گه شـیـر
گیـر
نـا جـوانمـردی بــرو شـد از کمیـن            از یــدالله زاده شـــد قــطـع یـمـیــن
خـون ز دست نـازنـینـش می چکـید            او لب ازغـیرت به دنـدان می
گزید
دست داد و در دلـش کی بــاک بود            غــرق عـشـق زاده لــولا ک بـــود
شد سیه دستی برون زآن گیر
و دار            قـطع شد زآن شیر دل؛ دست یسار

هردو دسـت خویش چون افـتاده دید            عــاشــقــانـه نـالـه از دل بـرکـشیـد
گفت رو ای دست که بی تـو خوشم            مــن ســمــنــدر وار انــدر آتــشــم
عــاشـقــی بــایــد ز مـن آمــوخـتـن            دست دادن عشــــق یار انـدوختــن
در رهت ای عشق بی دستی خوش است            باتن بی دست سـرمستی خوش است
گفــت با آن قـوم دون آن شـیــر دل            ره دهـیـدم آخــر
ای قـــول مُـضـل
تـا بـرم در خـیمه گه این مشک آب            کـز عطش طفلان شه گـشته کباب
زین عمـل مـرهـون احـسـانـم کـنـید            در عــوض خود تـیـر
بـارانم کـنـید
چــمـشــۀ چـشـم مـرا نـاوک زنـیــد            خود از این یک مشک دل را بر کنید
تیــرها کز شَصت دشمـن می پـریـد            جمله را به جان شیـریـن می
خـرید
آنــقــدر بــاریــد بــر او تـیـر تـیــز            چشـم مشک آور بجانش اشک
ریز
ریخت آب مشک یک سر روی خاک            تابش از تـن بُرد جسم چـاک چاک
ســورۀ تــــوحــیـد آمـد بـــر زمـیـن            از فـراز عـرش رب
الـعــالــمــیـن
چونکه عهد خود به پایان برد پـاک            گفت باشـــه یا اخـــا ادرک
اخا ک
شـــاه دین همچـون عـقـاب تیـز پـر            سـوی او
بـشتـافت بـشکـستـه کـمر
بیـش از این منـصوریا گر دم زنـی            آتــش انــدر
هـسـتـی عــالــم زنــی

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما  پیشنهاد می‌کنیم به منظور انطباق مطالب با روایات مستند و معتبر و انتقال بهتر معنای شعر، بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید

صد هزارش یکطرف او یک تنــه            زد بـه لشکــر میــسـره بر میـمـره

شهادت حضرت عباس علیه السلام

شاعر : احمد علوی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : غزل

طفـلان حــرم بعد تو مــاتــم زده بودند            خــواب همه را بعد تو برهم زده بودند

با حــال پــریشان و دل شعله ور از آه            آتــش به دل عــالــم و آدم زده بــودنـد


در خیمه فقط حرف عمو بود و عمو بود            آه از تو فقـط از تو فـقـط دم زده بودند

بعد از تو چه سخت است بخواهم بنویسم            بر صورتشان سیلی محکــم زده بودند

آن روز غم انگیزترین روز جهان شد            آن روز ملائک همگی غــم زده بودند

نام تو پس از نـام حسین بن عــلی بود            بر سر در هر خیمه دو پرچم زده بودند

انگــار علــی بود نه انـگــار تو بودی            سقای حــرم میر و علــمـدار تو بودی

: امتیاز

مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام

شاعر : صابر همدانی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مثنوی

عاشق صـادق کجائی؟ دار گوش            طرفه پندم را به گوش دل نیوش‏

گـوش حـاضر کن برای استـماع            تــا بــرآئـی از بــیانـم در سـمـاع‏


شعر وش شعرم اگرپـیچیده است            رو بـیـاور شانه‏ی دانش به دست‏

چون بیان من، بیان عاشقی است            شرط اول عاشقی هم صادقی است‏

آنــکه انـدر عاشـقـی صـادق بود            میتوان گفتش که او عـاشــق بود

کیست عاشق آنکه ازفرمان دوست            سر نپیچـد آنچه را فرمان اوست‏

درد چون گیردز بـیماری شکیب            لا علاج است اومگرجوید طبیب‏

چون طبـیبش دید و داد او را دوا            درد او الــبــتـه مــی‏ یــابـد شــفـا

ورنه گر پیچد سر از حکم طبیب            کی شود بهبودی دردش نصیب؟

هان، گرت با عـاشـقی مـیلی بود            درد مجـنـون را دوا لــیــلی بـود

روا اگر شیرین نه ای فرهاد باش            در ره عشق ای پسر، استاد باش‏

یعنی ازصورت به معنی زن قدم            تـا نـگـیری بـر لـب انگـشت ندم‏

ورنه تـا هـسـتـی گـرفـتـار مجاز            محرمـی کی در حریم اهل راز؟

کی دو دلـبـر گـنجد آخر در دلی؟            ای اخـی! بـربـنـد چـشـم احـولـی‏

رو مــقــیـم محـفـل تـجـریـد باش            بــاده نـوش سـاغـر تـوحـیـد باش‏

تا بــمــرآت ضمــیــرت بـر مـلا            نــقــش بــنــدد داســتــان کــربـلا

ســاز مــرآت دلـت را صیــقـلـی            روی دل کـن سـوی عـباس علی‏

بـین چـسـان آن آفـتـاب عـالـمـیـن            جانـفـشـانـی کرد در راه حـسیـن‏

این روایـت رامن ای اهل کـمـال            خـوش شنیدم زآدمی فرخنده ‏فال‏

کز محرم چند روی چون گذشت            پر ز لشکرشد تمام آن پهن دشت‏

بهـر قـتـل سبـط پـیـغـمـبـر ز راه            خیـل خیـل و فـوج فوج آمد سپاه‏

مختصر چون شام عاشورا رسید            بـشنـو از بــی‏شـرمی شـمر پـلـیـد

کز میان لشکـر خـود گشـت دور            گرم خواب غفلت و مست غرور

طعـنه زد در گـمرهـی خـناس را            تــا فــریــبـد در خـفـا عـبـاس را

کـم کـم آمــد تا خـیـام شـاه عـشق            دید بر رویـش بود سد راه عشق‏

خیمه ‏گاهی دید چون عـرش برین            آســمــانـی دیـد بـر روی زمـیـن‏

خیمه ‏ای از زلف حـورانش طناب            خـیـمــه‏ ای جــای طـلـوع آفـتـاب‏

خیـمهای برتـر ز نه طاس نگـون            ساعد غـلمان درونـش را ستـون‏

خیـمه‏ گـاهـی چنـد پـیـرامـون آن            ســاحـت قـدس جـنان مفـتـون آن‏

خـیـمه‏ هـا را خـالی از اغـیار دید            پـر دلانــی ثـابـت و ســیـار دیـد

دیـد آن اصـحاب راسـخ عـزم را            در بــــر آنــــان ســلـاح رزم را

جـمــلگــی آمـــاده از بـهـر دفـاع            با زنان، مردان جنگـی در وداع‏

کردهرسو جستجو از چپ به راست            تـا علــمـدار جـوان بیـند کجاست‏

تا ز راه خدعه و مـکر آن لـعـین            دسـت یـابد سوی پـرچـمدار دین‏

از قــضا پاس حـــریــم آن ولــی            بود آن شب دست «عباس» علی‏

خواسـت ره یابد به دربـار حسین            شــد خـبـر نـاگه عـلـمدار حـسین‏

در رهش آن مرتضی را زور ید            چون سکندر بست بر یأجوج سد

بانگ بروی زدچنین کای زشتخو            کیستی اینجا؟ چه می‏خواهی؟ بگو

ایـن حـرم می بـاشد از آل‏ رسـول            نیستی مأذون، حذرکن زین دخول‏

هــسـت ایـــنجا جـنـت قـرب الاه            نیست شیطان را در این درگاه راه‏

عرش رحمن است اینجافرش نیست            فرشیان را ره به سوی عرش نیست‏

بـهـر دفــع خــصــم آل بــوتـراب            بـرق تــیـغ مـن بود تـیـر شهـاب‏

چونـکــه پــاس خـیـمــۀ آل عـبــا            هست امشب با من ای دور ازخدا

دور شـو تـا باشـدت پــای گـریـز            ورنه خواهی شد زتیغم ریز ریز

چـون شـنـید اینان ز عـباس دلـیر            رو بـه آسـا کرد نرمی آن شریر

کای بـه دوران یـادگـار بـوتـراب            وی خـجـل از مـاه رویـت آفـتاب‏

دوسـتم، بـا ایـنکه خـوانی دشـمنم            شـمــرم، امـا زادۀ ذو الـجـوشـنـم‏

بــهر ایــثــار تــو جــان آورده‏ ام            بــهــر تــو خـــط امــان آوردهام‏

تـو جــوانـمـردی، مـرا آیـد دریغ            پاره پاره گردی از شمشیر و تیغ‏

هین بیا چـندی تو بـا مـا یار باش            در سـپـاه مـا، ســپـه سـالار باش‏

می شـوم ضـامن تو را نـزد یـزید            که ز قـتلت پـوشـد او چـشم امـید

بلکــه افـزون سـازد انـعـام تو را            پـر مـی عـشرت کـنـد جام تو را

چون شنیدعـباس ازوی این سخن            شد سر مویـش چو نشتر در بدن‏

حمله‏ور شد بر وی آن شیر ژیان            شد خبر زیـن وقعه زینب ناگهان‏

مو پریشان،دیده گریان،دل غمین            آمــد انـدر خـدمـت سـلـطـان دین‏

کای برادر، کن بدر از خیمه رو            شـمـر بـا عـبـاس دارد گـفــتـگـو

گـوئـیـا می خـواهـد آن شـوم دغـا            دسـت او ســازد ز دامـانـت جـدا

خواست شاهـنشاه دیـن عبـاس را            بـوسـه زد عـباس آن کـریاس را

گفت: کای نـور دو چشم بوتراب            وی مرا در هـر کجا نایب مـناب‏

گو چهار بـا شمـر بودت گـفتگو؟            گوئیا گفـتت که دست از من بشو

حـال مـخـتاری، اگر چه بی ‏کـسم            بی‏ کـس و بییـاور و بیمـونـسـم‏

زان بیـان عـباس شد در غـم فرو            دسـت گـریه بر فـشرد او را گلو

از دو چشمان اشک ماتم ریخت او            بر گـل رخسـار شـبـنم ریخت او

گفت، کـای فـرزند خـیرالمرسلین            وی غـلام درگـهـت روح الامـین‏

گـوئـیا سـیـر از برادر گـشـتـهای            زود دلـگـیـر از برادر گشـته‏ ای‏

زود بـود از درگهـت رانـی مــرا            گر غـلام خـویش می خوانی مرا

حـلقـۀ عـشقـت مرا باشد به گوش            پس توهم چشم ازغلام خود مپوش‏

چـشـم امــید از تو دارم ای اخـی            کی تو را تـنها گـذارم ای اخـی؟

گـر دمـی با شمـر بودم در سخـن            می نـبــودم فـارغ از یـاد تـو من‏

عـاشـق صـادق نـمی مــانـد ز راه            گـر دو عـالم گردد او را سد راه‏

کی خورد عبـاس گـول دشـمنت؟            کی کشد دست طلـب از دامـنت؟

هر دمی صد جان شیرین از خدا            خـواهمـی تا در رهت سـازم فـدا

من امانتدار جانم، جان تو راست            من یکی فرمان برم، فرمان تو راست‏

آنکه شد از بـاده عشـق تو مـست            میتواند کی کشد از چون تو دست‏

آنکه شـد قـربـان جـانـان جـان او            خـون بـهـای او بــود جــانـان او

غوطهور شد آنکه در بحر طـلب            به بود باشد چو دریا خشک لـب‏

آنکــه بر لب بـاشـدش آب حیـات            به بـرویـش بسته باشد این فرات‏

آنکه از چـشم آفـریـنـد رود و یَـم            گرتهی از آب مشکش شد چه غم؟

گـر مرا فـردا به پیـش آیـد خـطر            چون تو رادارم، چه غم دارم دگر؟

چونکه اعدایت در آرندم به خشم            تیر عشقـت را خـریدارم به چشم‏

آنکه از جـودش بـود کاخ وجـود            گو که بـشکـافـند فرقـش با عمود

باشدم فخر اربه خون غلطان شوم            پی ش‏مرگفت اندر این میدان شوم‏

بــهـر اثـبـات تـــو و نـفی یــزیـد            در ره عـشقـت شـوم فـردا شهـید

آنکه هسـت از نسل پاک بوتراب            غــم نـدارد گـر فـتـد روی تراب‏

پر شود چون از می مرگـم ایـاغ            بر دل «صابر» فتد چون لاله داغ‏

: امتیاز
نقد و بررسی

تذکر: در مقاتل معتبر چنین سخنانی بین حضرت عباس علیه السلام و سیدالشهدا علیه السلام نیامده است و معتبر نیست

شهادت حضرت عباس علیه السلام

شاعر : مجید قاسمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : چهارپاره

آبـــرو دار عــــرش اعــلایی            یاغــیــوراً وخَیْــرَتِ الــــباقی

کــوه مــردانــگی ، ابالـغیــره            الســلامٌ عــلیــک یـــا ســاقــی


زلــف او آیــه هــای والـیل و            عطر و بویش بهار قرآن است

پــــدر آب و روح پــاکـــی ها           این سوار از نژاد بـاران است

دل بــه دریـای نــیزه ها میزد            تا هــویــدا کــنــد قــرارش را

تا که مرحب دوباره در خـیبر            بــچشــد طعــم ذوالفقـارش را

علــقمه محو در شکوهش شد            ناگهان دست وپای خودگم کرد

بوسه زد جا به جــای نعلینش            بــاهمــان خاک پـا تیمــم کرد

آه از ســاعتــی کــه دیدنــدش            وقت برگشتنش زمـین خورده

مــثل یــاس مـدینه با صورت            ناگهان بی هـوا زمین خـورده

تیـری از لابه لای نـخـلـسـتان            راه خودرابه سمت اوکج کرد

بوسه زد روی قـلـبش اما بعد            وقت بـیرون کشیدنش لج کرد

مثــل آن تـــکسوار بدر و اُحُد            پسرش هم غریب ومظلوم است

فــرق شــق الــقمر از آن اول            بین این خانواده مرسـوم است

بــوی یــاس آمــد و تـو هم آقا            درد پهــلو کــشیــده را دیــدی

عــاقبــت حاجـتت روا گشته و           مــادری قــد خمــیده را دیـدی

پیــرمـردی غریب و دلخســته           مضطرب از هجوم مرکب ها

نکــند ســوره هــای دســتانت           بــرود زیــر نــعل مــرکب ها

تکیــه بـر نــیــزۀ غــریبی زد           ناگهان درد سینه را حس کرد

کــمرش را گـــرفتـه از غم تو          یا که بوی مدینـه را حس کرد

ای عــلمــدار مـــن تـماشا کن           آن طرف ترســپاه ابلیس است

نکنــد ایــن عـلــم زمــیـن افتد           چشم بد خیره برنوامیس است

عذر من را بــه درگهت بپذیر           واژه ای نــاگـهــان غـــلط آمد

شعر من رفته ســمت بازار و           حــرف نــاموســتان وسط آمد

عــصر روز دهــم کجا بودی           پــهــلــوان قـــبیلــۀ احـســاس

دختری بین دست و پا میگفت           عمتــی ، أیــن عمــی الـعباس

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل مستند نبودن تیر به چشم خوردن تغییر داده شد و دوبیت بعدی نیز حذف شد

بوسه زدروی چشمش اما بعد            وقت بـیرون کشیدنش لج کرد

بــا تــماشای گریه ی مشکش            یــاد بــاران رحــمــت افــتاده

بیــن زانــو و کــشمکش های            تیر وچشمش به زحمت افتاده

شهادت حضرت عباس علیه السلام

شاعر : مجید قاسمی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : ترکیب بند

تا کی به تمــنـای وصـــال تـو علمدار            اشکم شود از هر مژه یـک عمر پدیدار

آهنگ غمِ «العــطش » شــاپــرکی را            در کــرب وبلا می شنوم از در دیـوار


عکس علم ومشک و دودست قلمت باز            پرچم شده بر سر در هر کوچه و بازار

بــاید بنــویســیم تـو را یکصد وده بار             ســقایی و عبــاس تــرین حــیدر کرار

هردل که نکرده ست طواف رخ مـاهت             بهتــرکه شــود در قــفـس خانه گرفتار

من مست تـوأم تا که فقـط شـعر بگویم

وقف تو شدم تا دوسه خط شعر بگویم

تیر غضبت خورده به پیشانـی لشــکر            ای وارث تیــغ دوسـر حـضرت حیدر

هفتادو دوخورشید به نی درمثل عشق            تا روز قــیامت نــشود بــا تــو بــرابر

خواندی غزلِ خواهشِ چشمی نگران را            یعــنی کــه به دریــا بزن و آب بـیاور

پیـچیــده فــقط عطـر گل یـاس واقاقی            در وعــدۀ دیــدار تا با حـضـرت مادر

عمریست دلی حسرت یک واژه کشیده            تا لب بگشایی و بگویی که « برادر»

ســقایی و بــاب الــکرمِ خــانــۀ امـیـد

هم مظهر توحیدی و همسـایۀ خورشید

مانـدیم در انــدیشۀ طـوفان همین دست            مُحرم شدم ودست به دامان همین دست

امــروز اگــر محــتشم شــعر توهسـتم            امروزمنم مست و غزل خوان همین دست

مــردانـه گرفتــیم کـمی درس رشادت            با غیـرت و از قصـۀ پایان همین دست

بابغض وحسدزوزه کشان میرسدازرَه            تیغی که شده یکسره مهمان همین دست

بـعـد پــدرت نـوبت لبهای حسین است            این بـار زند بوسه به قرآن همین دست

سرشارمضامین شده ام حضرت مهتاب

با خود به کجا می بری ام ای پدر آب

تقطــیـع شـدم در غــزل تــازۀ چشمت            حــالا شـده ام زائـر دروازۀ چـشـمـت

در تــابش مــنظومـۀ «والیل» نگاهت            هـرگز نــشود مـاه هم انــدازۀ چـشمت

حــق دارد اگــر شیـعه کند ارمنیان را            وقتی همه جا شهـره شد آوازۀ چشمت

رخصــت بـده تا بار دگر همچو کبوتر            پــرواز کـنـم بــر سر دروازۀ چشمت

ازمشــتریان پــروپــا قــرص حـسینیم

امــروز اگــر زائــر بــیـن الـحـرمینیم

غـم نــامه ســرودیــم زوایــای تنت را            مشک وعلم و یک یک اعضای تنت را

کم کم«دل سنگ آب شد»از آتش این غم            آن دم کــه شــمردیم هــجاهای تنت را

درکف نه کفن بود و نه بر دوش عبایی            تا ســاده کــند حــل معــمای تـنــت را

محراب دوابروی تویکباره بهم ریخت            وقتی که شکــستند مــصلای تــنـت را

بــانوی غــزل از تــرک تیـرک خیمه            انــگار کــه فهــمید قضــایـای تـنت را

فهمیده قلم چــاره مــدهــوش شــدن را

در محضر قدسی تو خاموش شـدن را

زیبا شده ایـوان تو با گـسـتــرۀ مـشک            یاد حـرم افتاده ام و خــاطــرۀ مشــک

ماندم که چه طرحی بزنم سردر قلــبم            تصویر لب خشک تو یا منظرۀ مشک

تبخیر شداعضای توآن لحظه که دیدی            امیــد فقط می چکـد از پنجــرۀ مشک

آن تیر که می رفت به سـوی تو نشانه            برچشم تو امضا زده یا حنجرۀ مشک؟

یکــباره گــل انداختــه شــرمندگی آب             بر صفحۀ پیشانی و بر پـیـکرۀ مشک

جز نام ابالفضل به قلبــم اثــری نیست

گشتیم ونگردید که جزاو قمری نیست

در مـعرکه چیــدند غــریبــانه پری را            برســجده کشــیدنــد قــیامِ ســـحری را

اینگـونه که شد قامـت خورشید مورّب            گویـا کــه شکســتند غرور کمــری را

آمدب ه حرم رایحه ای از غل و زنجیر            آن لـحظه که دادند به زینب خبری را

جاداشت درایـن واقعه «آیات» بخـواند            وقتی که به نی دیــد خسوف قمری را

می دیــد همــانــند غروبــی ســر نیزه             بــا زاویــه بــستند غــریبـانه سری را

عمریست اسیر توام و دربــه درعشق

بــگذار بــسوزم کـه بسوزد پدر عشق

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل مستند نبودن تیر به چشم خوردن حضرت عباس حذف شد

تیری که زده دست توسل به ضریحت            « پاشید بلافاصله شیرازه ی چشمت»

شهادت حضرت عباس علیه السلام

شاعر : محمد علی مجاهدی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مثنوی

ســاقــیـا پــیـمانـه را لــبـریـز کن            آتش عـشق و جـنون را تـیـز کـن‏

تـا ز رب الــنـاس گـویــم ناس را            گرچه نتوان وصف کردعباس را


روز عـاشورا چو آن هنگامه دید            نـعــره ‏ای از پــردۀ دل بــر کشید

کاین چو آشوبست و غوغا کردنست            دفع ایـن رو به خصالان با منست‏

شیر حق از بیشه چون آمد برون            منفصــل شد، اتصال کاف و نون‏

گفت بـا روبـه خصالان کاین منم            شیـر حــق داند که من شیر افکنم‏

شیر بـند و شیر صید و شیر گیر            عــرش را بـا یک نهیب آرم بزیر

بیشــۀ مـا هیـچگه بی‏ شیر نیست             در کمان ما بجـز ایـن تـیر نیست‏

چون به دام شیـر، نخجـیر اوفتاد             روبـهـان را کـار بـا شـیـر اوفتاد

جذبه‏ ای او را بخود مجذوب کرد            روی او را جـانب محـبـوب کـرد

رفت از میـدان برون سوی خیـام            خویش را افــکنـد در پـــای امــام‏

کــای زجـان من به مـن نزدیکتر            روز یــاران شـد ز شب تـاریکتر

رخـصتی! تـا دفــع روبـاهان کنم            عـرصه را خـالی ز گمراهان کنم‏

بوسه‏ هــا زد از محـبت بر رخش            دُر ز مرجان ریخت اندر پاسخش‏

کـای مـرا پـشت و پـنـاه راستیـن             دست مـهر آور بـرون از آسـتین‏

کــن رهــا از دسـت تــیغ قهر را            کاتــش قـهـرت بــسـوزد دهـر را

ماسوا را طـاقـت قـهـر تـو نیست            اندرین میدان هماورد تو کـیست؟

شیر را با خیل روباهان چه کار؟            بـا کــمندت مــاسـوا را کن شکار

کـار روباهان بجـز تزویر نیست             کس درین میدان حریف شیر نیست‏

رو کـن ایــنک جـانب شط فرات            تــا عـیــان بــیـنی تجـلی های ذات‏

مشک را پر کـن ز دریـای یـقین            تـا شود سیـراب ازو گـلـزار دیـن‏

جرعه ای ازآن فشان بر روی خاک            تا کنـد حـق روزی تــن های پاک‏

جرعه‏ ای هـم جـانب افلاک ریز            بـهـر جـانهای شریف و پاک ریز

پــس قـدم در حـلـقـۀ اصحـاب نه            تـشـــنــه کــامــان بـــلا را آب ده‏

چون شنید این نکتهها را از امام            کـرد تـیـغ قـهـر خـود را در نـیـام‏

کای گریبانم زصبرت چاک چاک            هرچه گویی آن کنم، روحی فداک‏

چـون خـدا آن قـد و قـامت آفـرید            نــسخــه‏ ی روز قــیامــت آفــریـد

شــد قــد و بـالاش مـحـشرآفـرین            آفــریــن بــر قــد مــحشـر، آفرین‏

روی خود می‏کرد پنهان در نقاب             تــا خـجـل از او نـگـردد آفــتـاب‏

چون نقاب از طلعت خود می‏گشود             دل ز مهر و ماه گردون میربود

شیرحق چون شد روان سوی فرات            چــرخ گــفت آبـاء را: وا امـهات!

هر چه روبه بود از پیشش گریخت            تار و پود دشمنان از هـم گسیخت‏

دیــد شـط بـس بیـقـراری می کـند            آرزوی جــانــســپـاری مــی کــند

بــا زبــان حــال مــی گـوید مـدام:            بیش از این مپسند ما را تشنهکام‏

پس درون شط ز رحمت پا نهـاد             پـا بـه روی قـطـره آن دریـا نهاد

مشک را ز آب یقین پر آب کـرد            آب را از آب خـود سـیـراب کـرد

پس ز شفقت کرد بامرکب خطاب            کام خود تر کن از یـن دریـای آب‏

مرکب از شط جانـب ساحل دوید            شیهه‏ ای از پـــردۀ دل بـرکـشـیـد

کـای تـرا جا بر فـراز پـشـت من            پیش دشمن واچه خواهی مشت من

کام اگرخشک است گامم سست نیست            تا ترا بر دوش دارم آب چیست؟!

تـــشــنــۀ آبــم ولــی دریــــا دلــم            جــانـب دریـا مـخـوان از ساحـلـم‏

ای تو شط و بحر و اقیانوس من!            جز توحرفی نیست درقاموس من‏

چون رکابش بوسه زد بر پای او            بانگ دشـمن شـد بلـند از چـارسو

کاینک از شط شیرحق آمد برون            بوی خون می‏آید از او، بوی خون‏

روبـهـان تــا کـی گرانـجانی کنید            شـیـر را بـا حــیلـه قـربانی کـنـید

شیـر را از پا فکندن مشکل است            لیک با تزویر مقصد حاصل است‏

حـیــله و نـیرگ کـار شـیر نیست            دام راه شـیـر جـز تـزویـر نـیست‏

لاجـرم از حــیـلـه و تـزویـرشان             شیـر حـق شد عاقـبت نخجیرشان‏

بـر تـنش از بـسکه تیر آمد فرود             بـیرکـوع آمــد تن او در سجـود

بس کـه از جـام بلا سـرمست شد            هم ز پا افتاد و هـم از دسـت شد!

عــمـر او در پــردۀ اسـرار بــود            در عدد با «دل» بیک معیار بود

یعنی آندم کو بـسوی دوست راند             قـلب عـالـم از طـپـیـدن بـاز مـاند

دیــگرم در خـلوت او بـار نیست             بـیـش ازینـم طـاقت اظهار نیست‏

گر تهی از اشک چشم مشک شد            دیــدۀ من هــم تـهـی از اشک شد

بعدازین ازدیده خون خواهم گریست             دیدۀ میداند که چون خواهم گریست‏

: امتیاز

شهادت حضرت عباس علیه السلام

شاعر : مجید قاسمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مثنوی

شور یکپارچه در معرکه ای غــالب شد            نــوبت مــاه عــلـی بن ابــی طالــب شـد

ماه از خیـمه خود در طلب بــاران رفت            ابرها را همه پس زد طرف میدان رفت


رفت آتش بـزند ریشــه خود خــواهی را            تا که ابــراز کند خـشــم « یـداللهی » را

مملو از نور خدا بود و به صحرا می رفت            این عـلی بود که با هیبت سقــا می رفت

آب فـهـمـیـد که این ارثیــه صاحب دارد            دیــدن مــاه عــلـی ســجــدۀ واجـب دارد

هُرم لبهاش کمی عـلـقـمـه را شُک میداد            آب خود را به کـف پــاش تبــرک میـداد

عـطـش از زخــم تـرکهـای لبش پیدا بود            مشک انگار که لب تشنه تر از سقّـا بود

آب در حسـرت گــل بوسـۀ بر لبهــا بود            خــوب فهمید که ســاقــی پــدر دریا بود

عـلـقـمـه یـکســره در بُهت تحـیُّــر میشد            لب اوخشک و چرا مشک حرم پُر میشد؟

خستگی از تن لب تشنه ترین عاشق رفت            سمت اطفال حرم تشنه تر از سابق رفت

بـارش تیــر که آغــاز شد از گوشه کنار            گــرگها آمـده بــودند به میــدان شــکــار

تیـر در قلب و کــلاخود که از سر افتاد            مــاه از عــرش به پابــوسی مــادر افـتاد

یــاس در یاس فضا را متـغــیّـر می کرد            علقمه کــرب و بلا را مـتحـیّــر می کرد

گفت ای مشک چرا اشک حزین میریزی            شرم از فاطمه کن، روی زمین میریزی؟

عرصه تنگ آمده ای یاور من کاری کن            « من دگر دست ندارم تو مرا یاری کن»

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما به دلیل مستند نبودن و یا تحریفی بودن تیر به چشم خوردن و مغایرت با روایات معتبر؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور اجتناب از گناه تدلیس یا تحریف سخان ائمّه؛ بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

تیـر در چشم و کــلاخود که از سر افتاد            مــاه از عــرش به پابــوسی مــادر افـتاد

زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت عباس علیه السلام

شاعر : سید محسن حسینی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

ای ساقی حرم تو بگو ساغرت کجاست؟         قامت قیامتم تــــــو بگو پیکـرت کجــاست؟

ای یاس علقمه لبِ خود بــــاز کن بـــگو         یاسی که بود تا به کنون دربرت، کجاست؟


گفتی سرم به دامن زهراســـت مـــادرت         اول به من بگو که بدانم سرت کجـــــاست؟

دشمن به فکر حمله بـه سوی حـــرم شده         دستی کـه بُد برابر صد لشـــگرت کجاست؟

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر صحیح نیست زیرا قبل از رسیدن سیدالشهدا حضرت عباس شهید شده بودند
در علقمه نیــــامده بــــا من سکیـــــنه ام             با هر اشاره ات تو مگو دخترت کجـــاست؟

زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت عباس علیه السلام

شاعر : سید رضا مؤیّد نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلین قالب شعر : غزل

چرا ای غرق خون ازخاک صحرا برنمی خیزی        حسین آمد به بالینت تو ازجا بـــرنمی خــیزی

نمـاز ظـهر را بـا هـم ادا کـردیـم در مـقـتـل         بود وقت نماز عـصر از جـا بر نـمـی خیزی؟


خیام کودکان خالی ز آب است و پرازافغان         چرا سقای من از پیـــــش دریا بر نمی خیزی

عدو از چار سـو آهنگ یغمـــای حرم دارد         چرا آخر برای دفــع اعدا بـــر نمـی خیـــزی

منم تنها و تن های عزیزانم به خون غلطان         چرا بر یــاری فرزند زهــــرا بر نمی خیـزی

شکست از مرگ تو پشتم برادرمرگ تو کُشتم          که میدانم دگر از خاک صحرا برنمی خیزی

به دستم تکیه کن برخیز با من در بر زهرا         چومی بینم زبی دستیست کزجا برنمی خیزی

: امتیاز

شهادت حضرت عباس علیه السلام

شاعر : محمد علامه نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

در کنار علقمه سروی ز پـا افـتاده است          یـا گلی از گـلـشن آل عـبـا افـتاده است

در فضای رزمگاه نـیـنوا بـا شـور و آه          نالۀ جانـسوز ادرک یـا اخا افتـاده است


از نـوای جانگذار سـاقی لب تـشنـه گان          لـرزه بـر انـدام شـاه نـیـنوا افتـاده است

شه سواراسب شد با سربه میدان روی کرد          تا ببیند جـسم عـبـاسش کجا افتاده است

تا کنار نهـر علـقـم بـوی عباسـش کشید          دید بر خاک سیه صاحب لوا افـتاده است

کرده دردریای خون ماه بنی هاشم غروب           تشنه لب سقای دشت کربلا افتاده است

دست خود را برکمربگرفت وآهی برکشید          گفت پشت من زهجرانت دوتا افتاده است

خیز بر پا کن لوا آبی رسان اندر حـرم          ازچه روبر خاک این قدِ رسا افتاده است

بهر آبی در حرم طفلان من در انتظـار          از عطش بنگرچه شوری خیمه ها افتاده است

هرچه شه نالید عباسش زلب لب بر نداشت          دید مرغ روح او سوی سما افتاده است

گفت بس جسم برادر را برم درخیمه گاه          دید هرعضوی ز اعضایش سوا افتاده است

حال زینب را مگو علامه از شه چون شنید          دست عباس علمدارش جدا افـتاده است

: امتیاز
نقد و بررسی

موضوع دیدن دست حضرت عباس و پیاده شدن و بوسیدن در هیچ مقتل معتبری نیامده است و صحیح نیست. جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

ناگهان ازصدرزین افکند خود را برزمیـن             دید بسم الله از قـــرآن جدا افــــتاده است